معناشناسي (Semantics) بخشي از دانش زبان شناسي يا شاخه اي مستقل از آن است كه از رهگذر آن مي توان به تحليل معناي واژه ها و جمله هاي يك متن پرداخت و جايگاه دقيق كلمه ها و تركيب هاي آن را با توجه به نظام معنايي كه در آن قرار دارد، به دست آورد. اين نوشتار به تحليل معناشناختي «قرب الي الله» در قرآن مي پردازد. براي اين منظور به واژه هايي كه در حوزه معناييِ (Semantic fields) بندگي خدا با واژه كانوني «قرب» ارتباط معنايي دارند، توجه شده است. تحليل معناشناختي قرب در قرآن نشان مي دهد كه اين واژه با اضافه به واژه «الله»، از معنايي تازه از مفهوم قرب حكايت دارد كه با متفاهم آن در عصر نزول متفاوت است. اين مفهوم در قرآن مانند ايمان ذومراتب است. مؤمنان، متقين و ابرار هريك به مراتبي از قرب نائل آمده اند. انسان در سير الي الله با پذيرش اسلام به قلمرو قرب الهي وارد مي شود و با ايمان، عمل صالح، تقوي و بِرّ به هسته مركزي آن نزديك تر مي گردد.
معناشناسي، قرب، قرب الي الله، نظام معنايي قرآن، شبكه معنايي قرآن، تقابل مفهومي.
نگاه معناشناختي به متن و تحليل معنايي واژگان آن، يكي از راه هاي دست يابي به دقايق معنا و پي بردن به مقصود اصلي گوينده است. اين نوع نگاه، به طور خاص در يك متن ديني مانند قرآن ـ كه به باور مسلمانان عيناً سخن خداوند و معجزه الهي است و از سطوح معنايي متعددي برخوردار است ـ به دليل اهميت پيام و نقش آن در تأمين سعادت جاودانه بشر اهميتي مضاعف مي يابد.
آنچه اين رويكرد را به ويژه در مورد قرآن در خور توجه مي سازد اين است كه اين كتاب آسماني، ضمن به كارگيري واژگان مأنوس جامعه نزول، به توسعه دستگاه معناشناختي زمان خويش پرداخته و تحولات شگرفي در معاني متعارف عصر خود ايجاد كرده و حتي در مواردي معنايي نو بر قامت واژگان پيشين پوشانده است؛ از اين رو فهم صحيح واژه هاي اين متن وابسته به فهم معناي آن واژه ها در عصر نزول و نحوه تعامل قرآن با آنهاست.
تعيين جايگاه معنايي دقيق هريك از مفردات قرآن با اين روش، در گرو بررسي معاني واژه هاي قريب المعني، واژه هايي كه با واژه مورد نظر تقابل معنايي دارند و نيز ساير واژه هاي هم حوزه است.
ما در اينجا با الهام از رويكرد معناشناختي ايزوتسو1، مستشرق ژاپني، ضمن تحليل معناشناختي واژه قرب در قرآن به تبيين سير تشكيكي قرب الهي، مراتب ارزشي و غيرارزشي آن و لوازم قرب الهي مي پردازيم.
معناشناسي (Semantics) در يك تعريف بسيط و ساده، اصطلاحي براي اشاره به مطالعه معناي عناصر زبان، به ويژه مطالعه شرايط حقيقي جملات و عبارات زباني است. معناشناسي، همچون علم اصول كه منطق و ضابطه استنباط هاي فقهي را ارائه مي دهد، به مثابه منطق و ضابطه علم زبان شناسي است كه با آن مي توان از خطا در درك مدلول هاي كلام و فهم معاني كلمه ها و تركيب هاي يك متن برحذر بود.2
البته براي معناشناسي تعاريف گوناگون ديگري نيز مطرح شده است كه جمع ميان آنها بسيار دشوار است. به عقيده ايزوتسو ما هنوز در زمينه معناشناسي يك علم يكنواخت سازمان يافته در اختيار نداريم؛ همه آنچه در اختيار ماست تعدادي از نظريه هاي مختلف درباره معناست.3
هرچند دانش معناشناسي با مؤلفه هاي امروزين آن دانشي نوظهور است، بسياري از مباحث پايه اي آن در ميان مسلمانان تاريخي طولاني دارد. از آنجا كه وحي اسلامي مبتني بر كتاب است و در نتيجه مسأله رابطه ميان لفظ و معنا و سهم مشيت الهي و ارده انساني در تعيين رابطه ميان لفظ و معنا در ارتباط با آن نيز مطرح است، معناشناسي در ميان انديش ورزان مسلمان به طور بس جدي دنبال شده و به مراحلي از كمال رسيده است كه نظير آن تا دوران جديد ديده نشده است.
در آغاز، متكلمان، به ويژه معتزله، بحث درباره «حجّت» و رابطه ميان «لفظ و معنا» را مطرح ساختند و سپس، حتي فيلسوفان مشائي به اين امر پرداختند. چنان كه ابن سينا در منطق اشارات بحثي درباره دلالت پيش آورد و ضرورت آن را در بحث هاي منطقي روشن ساخت. اين علم در قرون اخير به همت علماي شيعه به كمال رسيد. اصول شيعه از قرن دوازدهم به بعد به مرحله عالي كمال رسيده و مباحثي در كتب متأخران در باب معناشناسي مطرح شده است كه به لحاظ دقت و موشكافي و منطقي بودن بي نظير است.4
از ديرباز فلاسفه ومنطقيون و زبان شناسان به مطالعه «معنا» توجه داشته اند.به همين دليل در سنت مطالعه معنا مي توان معنا شناسي را به سه شاخه عمده تقسيم كرد و سه گونه معناشناسي را از يكديگر متمايز ساخت: معناشناسي منطقي5 (Logical semantics)، معناشناسي فلسفي6 (Philasophical semantics) و معناشناسي زباني(Linguistic semantics). دو قسم اول از بحث ما خارج اند، منظور ما از معناشناسي در اين نوشتار، معناشناسي زباني است. معناشناسي زباني بخشي از دانش زبان شناسي يا شاخه اي مستقل از آن است كه معناي واژگان، جملات و متون را تحليل مي كند و از ديدگاه هاي مختلف، به شكلي نظام مند آن را مطرح مي سازد. زمينه پيدايش معناشناسي زباني را مي توان در واژه شناسي، ريشه شناسي و فن سخنوري يافت. در اين شاخه از مطالعات زبان شناسي ميان معناشناسيِ واژه، معناشناسي جمله، معناشناسي متن، يعني نظريه هاي موضوعي، ارجاعي و محتوايي تمايز قائل مي شوند.7
براي كشف و تبيين زبان نوشتاري قرآن و مفاهيم آن به دانش هاي متعددي نياز است، كه يكي از آنها معناشناسي است. لغت شناسان و مفسران و اهل ادب در طول تاريخ اسلام بسيار كوشيده اند تا ريشه هاي واژگان، معاني حقيقي و مجازي الفاظ و وجوه و بلاغت و فصاحت، امثال، ايجاز و اطناب قرآن را در آثاري سترگ به يادگار گذارند و جنبه هاي زبان شناسي قرآن كريم را آشكار سازند. از اين ميان مي توان به كتاب العين خليل بن احمد فراهيدي (175 ق)، الكتاب سيبويه (183 ق)، تهذيب اللغهازهري (م 370 ق.)، معجم مقاييس اللغهابن فارس (م 395 ق.)، لسان العرب ابن منظور (م711 ق.) و اساس البلاغهزمخشري اشاره كرد. هرچند اين كتاب ها ويژه قرآن نيستند، در آنها به وفور در باره آيات قرآن بحث شده است. كتاب هايي نيز مانند معاني القرآن فراء (207 ق)، مفردات و مقدمه جامع التفاسير راغب اصفهاني (502 ق) به بيان معاني مفردات قرآن اختصاص يافته اند.
كهن ترين تلاش در غريب القرآن از ابن عباس است كه در پاسخ به پرسش هاي نافع بن ازرق (65 ق) در باره معناي واژه هاي ديرياب قرآن است كه بعدها به ترتيب سوره هاي قرآن تنظيم شده است. نگاشته هايي هم در واكاوي دلالت ها يا واژگان قرآن به كمك مضامين درون متني، با عنوان وجوه و نظاير، فراهم آمده است. كهن-ترين اثري كه در اين زمينه به دست ما رسيده ، نوشته اي از مقاتل بن سليمان بلخي (150 ق) با نام الوجوه و النظائر في القرآن الكريم است كه در آن، الفاظ مشترك و واجد معاني متعدد، همچون نور، هدايت، مودت و... استخراج شده است.8 همچنين مي توان به حقايق التأويل في متشابه التنزيل شريف رضي (406 ق) اشاره كرد كه به تفسير آيات متشابه در پرتو محكمات پرداخته است. دو كتاب عكرمه (105 ق) و علي بن ابي طلحه (143 ق)، كه پيش تر نگاشته شده بوده اند، به دست ما نرسيده اند.9
يكي از مسائل مهم درباره معناي واژگان قرآن اين است كه آيا خداوند در قرآن براي ارائه پيام ها و مقاصد خود، واژه هاي عصر نزول را در همان معاني رايج و متعارف خود به كار گرفته يا اينكه آنها را در معاني جديدي به كار برده است. در بدو امر چنين مي نمايد كه قرآن براي القاي معارف خود چاره اي جز هم آوايي با فهم متعارف مخاطبان و به كار بردن الفاظ قرآن در همان معاني متداول عصر نزول نداشته است؛ لذا واژگان قرآن عيناً در همان معاني متداول در عصر نزول به كار رفته اند. شاهد اين مدعا، هدف نزول قرآن است. قرآن براي هدايت مردم نازل شده است و براي تحقق اين هدف بايد حقايقي را كه مردم در مسير هدايت به آن نياز دارند، براي ايشان تبيين كند و اين مهم جز با استخدام زبان و الفاظ مشترك و همه فهم ميسر نيست: «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ مَن يَشَاء وَيَهْدِي مَن يَشَاء وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ؛ و ما هيچ پيامبري را جز به زبان قومش نفرستاديم تا [حقايق را] براي آنان بيان كند»(ابراهيم: 4). اما با تأمل بيشتر در واژگان قرآن و مقايسه معاني آنها با معاني رايج در عصر نزول، متوجه مي شويم كه قرآن تنها يك رويكرد به واژگان جامعه و عصر خويش نداشته، بلكه قرآن در مواجهه با واژگان عرب به چند شيوه عمل كرده است: برخي واژگان را در همان معناي عرفي به كار بسته است، نظير جنت، فردوس، جن، ملائكه، حج، عمره و برخي را در معنايي وسيع تر به كار گرفته و موجب توسعه معنايي (Widening semantic) اين دسته از واژه ها شده است. واژه هاي شريعت، رسول، صلاه، سجود، صيام، زكات، قرب و بُعد، نور و ظلمت، بصيرت و نابينايي، رزق، جهاد، حيات و ممات و ظلم از اين قبيل اند. برخي واژه ها نيز در قرآن معنايي تازه يافته و متفاوت و متمايز از معناي رايج و متعارف آن در عصر نزول به حيات خود ادامه داده اند. واژگاني چون مؤمن، مسلم، كافر، منافق و فاسق از اين دسته اند. اين واژه ها به اصطلاح اصولي در متن قرآن، حقيقت شرعي شده اند.
در باب توسعه معنايي، به عنوان نمونه، قرآن براي ظلم تعريفي جامع تر از تعريف متعارف جامعه انساني آن روز ارائه داده كه شامل مصاديق ناشناخته جديد مي شود، مثلاً بازداشتن از راه خدا و ايجاد انحراف در آن نيز در اين تعريف ظلم و ستم قلمداد شده اند: «فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَن لَّعْنَه اللّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً وَهُم بِالآخِرَه كَافِرُونَ؛ پس آوازدهندهاي ميان آنان آواز درميدهد كه لعنت خدا بر ستمكاران باد؛ همانان كه [مردم را] از راه خدا باز ميدارند و آن را كج ميخواهند و آخرت را منكرند»(اعراف.44-45).
قرآن حيات و ممات و نور و ظلمت را نيز به گونه اي تعريف كرده كه فقط شامل زندگي و مرگ مادي نمي شود، بلكه زندگاني و مرگ معنوي را نيز دربرمي گيرد: «أَوَ مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ؛ آيا كسي كه مرده [دل] بود و زندهاش گردانيديم و براي او نوري پديد آورديم تا در پرتو آن در ميان مردم راه برود چون كسي است كه گويي گرفتار در تاريكي هاست و از آن بيرونآمدني نيست. اين گونه براي كافران آنچه انجام ميدادند زينت داده شده است»(انعام:122). و «إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَي وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاء إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ؛ البته تو مردگان [كافران مرده دل] را شنوا نميگرداني و اين ندا را به كران چون پشت بگردانند، نميتواني برساني»(نمل:80).
واژه «نور» در قرآن درباره حقيقتي فراتر از نور مادي و محسوس به كار رفته است؛ يعني براي چيزي وضع شده كه هم پيدا و هم پيداكننده است. از اين جهت نور در قرآن درباره خداوند متعال نيز كاربرد دارد؛ يعني حقيقتي كه در ذات خود پيدا و پيداكننده همه عالم غيب و شهادت است: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (نور:35). اگر اين باور را بپذيريم كه نور مانند بسياري ديگر از نام ها به طور طبيعي از اول درباره همين نور مادي و محسوس وضع شده و بعداً معناي وسيع تري يافته است، چندان كه مصاديق مجرد و غيرمادي را نيز شامل مي شود، آنگاه مي توان تحولات معنايي نور را در قرآن از قبيل «توسيع معنايي» دانست، اما اگر معتقد باشيم كه اين واژه ها از ابتدا براي روح معاني وضع شده اند10 آنگاه بايد بگوييم در اين گونه موارد قرآن واژگان را بر مفاهيم اصلي آنها باقي گذارده و تصرفي در معنا نكرده، بلكه تنها آنها را در مصاديق تازه اي به كار برده است. اين روح معني مشروط به هيئت و صورت خاصي نيست، به مصداق محسوس يا معقول اختصاص ندارد و خصوصيت هاي مصداق، سهمي در محدوده مفاهيم ندارد. روح معني يا معناي جامع ميتواند مصاديق گوناگون طبيعي، مثالي و عقلي داشته باشد. محمدبن سليمان تنكابني، ملاصدرا، فيض كاشاني و عبدالله جوادي آملي در تفاسيرشان به اين ديدگاه تصريح كرده اند.11
علامه طباطبايي در اين باره مي فرمايد: «اختلاف تفاسير به اختلاف مصاديق برمي گردد و انس و عادت آدميان است كه در برخورد با واژگاني نظير حيات، علم، سمع، بصر، كلام، اراده و... و نيز واژگان آسمان، زمين، لوح، قلم، عرش، كرسي و... باعث حمل آنها بر مصاديق مادي اين مفاهيم مي شود. حال آنكه اعتبار و وضع الفاظ براي معاني بيش از آنكه ناظر به مصاديق مادي باشد، مبتني بر خدمات و فوايد آنهاست و تا آن فايده برقرار باشد، اطلاق الفاظ بر مصاديق نو بي اشكال و بدون مجاز خواهد بود».12
بر اساس همين نظريه هاي زبان شناختي است كه مجازگويي بي ضابطه در بسياري از مفاهيم قرآن راه ندارد؛ چنان كه علامه طباطبايي «تسبيح» آسمان و زمين و همه موجودات براي خداوند (اسراء:44) را حقيقي و به زبان قال مي داند، نه مجازي و به زبان حال. به عبارت ديگر، قوام كلام همان فهماندن مقصود است، نه گفتار، و اين خصوصيت در همه پديده هاي عالم وجود دارد.13 هم چنان كه سجده كردن همه عالم امكان بر خداوند متعال (نحل:49) حقيقت سجود و خضوع و انقياد است و در همه آفريدگان وجود دارد.14
به هر حال بي شك قرآن بسياري از مفاهيم فكري و عقيدتي جامعه نزول قرآن را متحول ساخته و جهان بيني تازه اي درباره خدا، انسان و هستي ارائه داده است. احمد بن فارس در الصباحي مي گويد: «عرب جاهلي لغات، آداب، مناسك و قرباني هاي خويش را داشت. هنگامي كه خداوند اسلام را فرستاد، اوضاع دگرگون و باورهاي نادرست منسوخ شد و الفاظي از معاني خود به معاني تازه نقل شد ... و واژگاني چون مؤمن، مسلم، كافر و منافق پديدار گشت».15
هم چنين، ابوهلال عسكري مي نويسد: «بي شك در اسلام معناهايي رخ نمود و اَسمايي پديد آمد كه در عصر جاهليت معنايي ديگر داشت. سرآغاز اين واژگان خود «قرآن»، «سوره»، «آيه» و «تيمّم» است. خداوند فرمود: «فَتَيَمَّمُواْ صَعِيداً طَيِّباً» (نساء:43)، سپس بر اثر كثرت استعمال، «مَسح ويژه»، تيمم نام گرفت و خروج از طاعت خداوند،«فسق» ناميده شد، حال آنكه پيش از اين مفهومش بيرون رفتن هسته خرما از پوسته آن و بيرون رفتن موش از لانه اش بود. نهان سازي كفر و اظهار ايمان، «نِفاق» نام گرفت، سجده بر بت، «كفر» و سجده بر خدا، «ايمان» ناميده شد، كه عرب جاهلي با اين مفاهيم آشنايي نداشت».16 سيوطي نيز در المزهر بر همين نكته اشاره كرده است.17
اين بدان معناست كه براي دست يابي به معناي حقيقي اين واژگان در قرآن بايد به معناي خاص آن واژه ها در عرف قرآن مراجعه كرد و صرف بررسي مدلول استعمالي و معناي قاموسي براي اين مقصود كافي نيست؛ زيرا كاربردهاي لغوي نمي تواند رساننده همه انديشه ها و معاني باشد.18 از اين روست كه برخي تصريح مي-كنند قرآن آفريننده معناي خويش است، نه بازتاب عقل عربي يا شرايط تاريخي معين.19
به تعبير احمد امين «بي گمان قرآن بر واژگان عرب فرود آمد و در پرتو آن مي توان
به فرهنگ عقلي و حيات اجتماعي و اقتصادي آن روزگار پي برد. اما واژگان، تعبيرات
و معاني قرآن به تمامي لغت عصر جاهليت نيست؛ چه آنكه قرآن كلماتي نو، كه در
ميان مردمان جاهلي به كار نمي رفت استعمال كرد. واژه ها را به معاني تازه اي اختصاص داد، كه پيش از اين مطرح نبود، استعاره ها و مجازهايي ارائه داد، كه خارج از كاربردهاي جاهلي بود».20
با توجه به آنچه گذشت، براي معناشناسي واژه هاي قرآن كريم و رسيدن به جايگاه دقيق معنايي هر واژه، علاوه بر لغت شناسي و بررسي دقيق دلالت لغوي تك تك واژه ها، نيازمند بررسي نظام معنايي حاكم بر قرآن و جايگاه هريك از واژه ها در كل نظام معنايي و نيز ارتباط هر واژه با ساير واژگان مرتبط در متن قرآن هستيم. به عبارت ديگر، در قرآن كريم بايد معناهاي پراكنده در سراسر قرآن را جمع آوري كرده، آنها را كنار هم قرار دهيم و از اين طريق به چشم اندازي تازه و واضح دست يابيم. براي به دست آوردن معناي دقيق يك واژه نيازمند بررسي معناي اصلي (پايه) و معناي نسبي آن در قرآن هستيم.21 براي اين منظور بايد علاوه بر بهره-گيري از قوانين مربوط به وضع و دلالت، از قرينه هاي درون متني، نظير سياق و آهنگ سخن، تلائم مضمون و معنا، محكمات و اصول روشنگر قرآني ـ كه قرآن آنها را «امّ الكتاب» ناميده است ـ و قرينه هاي برون متني نقلي، نظير زمينه ها و فضاي نزول آيات، سنت مأثور معصوم و نيز قرينه عقلي بهره ببريم.22
بنابراين براي دست يابي به معاني واژگان قرآن بايد اولاً ارتباط يك واژه با واژه ديگر در ميدان معناشناختي مخصوص قرآن را از نظر دور نداريم؛ ثانياً به ارتباط اين ميدان معناشناختي با نظام قرآن توجه داشته باشيم؛ ثالثاً از ارتباط واژگان نظام معنايي قرآن با نظام معناشناختي خارج از جهان بيني قرآن غافل نباشيم از اين رو بايد «ارتباط واژگان ميدان معناشناختي نظام قرآني با كل واژگان نظام عربي را از نظر دور نداريم و توجه داشته باشيم كه يك واژه و يا يك ميدان معناشناختي، در نظام زبان شناختي عربي معاصر قرآن به چه معنا بوده است و دستگاه معنايي قرآن آن را به چه معنا در نظر گرفته است».23
از موضوعات مطرح در باب رابطه ميان بندگان با خداي متعال، موضوع نزديكي خداوند
به انسان و نزديك شدن بندگان به خداوند است. بسياري از آيات قرآن و روايات
اهل بيت(ع) بيانگر اين امر است كه انسان مي تواند و بايد به خدا نزديك شود و اعمالش
را براي تقرب به خداوند انجام دهد. اين نزديك شدن به خداوند را مي توان از
ابعاد گوناگون، نظير جايگاه آن در دين، تأثير آن در زندگي دنيايي و آخرتي، راه هاي اين نزديكي، و عوامل اثرگذار در آن بررسي كرد. يكي از رويكردها به اين موضوع، رويكرد معناشناختي است.
«قرب الي الله» از موضوعات مطرح در قرآن و سنت و به عبارت عام تر، در دين است. از اين رو مي توان به تحليل معناشناختي اين موضوع و تبيين رابطه آن با موضوعات مرتبط با آن، در قرآن پرداخت. در اينجا مقصود پژوهشي تحليلي و منظم در كلمات مهم قرآن است، كه با موضوع قرب مرتبط اند. همان گونه كه در مقدمه بيان شد، ما اين واژه را بر اساس الگوي تحليل معناشناختي ايزوتسو در كتاب خدا و انسان در قرآن پي-مي گيريم.
شايد در بدو امر چنين به نظر برسد كه كلمات مهم مربوط به بحث قرب را جدا و معناي هريك را در قرآن بررسي كنيم. اما اين كار چندان آسان نيست؛ زيرا اين كلمات و مفاهيم در قرآن به صورت جداگانه و بي ارتباط با ديگر مفاهيم به كار نرفته اند. از اين رو ناچار بايد شبكه اي از واژگان و مفاهيم را كنار هم نهيم و بكاويم، تا معناي ملموس و محسوس آنها را در اين دستگاه ارتباطي به دست آوريم.
كلمات مرتبط با موضوع قرب، ميان خود گروه هاي بزرگ و كوچك گوناگون مي سازند، كه اين گروه ها نيز به طرق مختلف به هم مرتبط اند و همين ارتباط در نهايت يك سازمان و شبكه پيچيده تصوري را فراهم مي سازد. از اين رو نمي توان يك يا چند كلمه مرتبط با موضوع را جداگانه در نظر گرفت و نتيجه گيري كرد.
نكته دوم اينكه در قرآن واژه قرب توسعه معنايي و در نتيجه توسعه مصداقي يافته و از معناي قرب مادي يا تقرب از طريق مال و فرزند و بت به خداوند به تقرب از طريق ايمان به خدا و كارهاي پسنديده تحول يافته است. قرب و تقرب به خدا، براي مشركان و مردمان پيش از اسلام نيز مطرح بوده و خود قرآن نيز در چند موضع به آن اشاره دارد (زمر:3؛ احقاف:28)، ولي اين قرب و نزديكي غير از آن قربي است كه خداوند براي اولياء الله طرح مي كند كه در ادامه به آن خواهيم پرداخت.
در الگوي تحليل معناشناختي مورد نظر ايزوتسو عناصري چند دخيل اند. يكي از عناصر اين الگوي تحليل معنايي، معناي «اصلي» و «نسبي» و تمايز نهادن ميان آنهاست. با مراجعه به واژگان كليدي و محوري قرآن، متوجه اين نكته مي شويم كه هر كلمه جداگانه و قطع نظر از كلمات ديگر، معناي خاص خود را دارد؛ به گونه-اي كه حتي بيرون از دستگاه معناشناختي قرآن نيز اين معنا را براي خود حفظ مي كند. مثلاً كلمه «كتاب» خواه در قرآن، خواه خارج از آن، بدون ارتباط با چيز ديگر، معناي اصلي خود را دارد؛ كه به چيز نوشته شده اشاره دارد. اين عنصر معناشناختي ثابت را، كه هر جا اين كلمه به كار رود و هر كس آن را به كار ببرد پيوسته با خود دارد، معناي اصلي و بنيادين اين كلمه مي خوانند.24
يك كلمه علاوه بر معناي اصلي سيماي دومي هم دارد كه با توجه به دستگاه معناشناختي و جهان بيني مربوط با آن دستگاه متفاوت است. مثلاً كلمه كتاب در دستگاه معناشناختي قرآن اولاً امري مقدس است و ثانياً معنايش فراتر از «چيز نوشته شده» است. كتاب در اين نظام داراي روحي خاص است و به سبب ارتباط با كل نظام معناشناختي قرآن معنايي دارد كه خارج از اين دستگاه معناشناختي چنين معنايي نخواهد داشت. در اين نظام معنايي، كتاب با خدا، نبي، وحي، امت، اهل كتاب، لوح محفوظ و... مرتبط است.اين ارتباط رنگ معناشناختي ويژه اي به كتاب مي دهد كه از آن به معناي «نسبي» تعبير مي شود. معناي اصلي يك كلمه ذاتيِ آن است و با رفتن كلمه به هر نظامي به آنجا منتقل مي شود، اما معناي نسبي چيزي است كه در نتيجه پيدا شدن وضع خاص براي يك كلمه، به معناي اصلي افزوده مي شود و در نظام معنايي جديد با كلمات و واژگان مهم ديگر نسبت هاي گوناگون مي يابد.25
معناي اصلي قرب نزديكي مادي و كنار هم قرار گرفتن دو چيز،26 و به عبارت
ديگر كميِ فاصله مكاني، زماني و... ميان دو چيز يا دو شخص است27 و به صورت
معمول هنگامي كه از نزديكي سخن به ميان مي آيد، اين معنا به ذهن خطور مي كند؛
درست نقطه مقابل بُعد، كه به معناي دوري مادي است. اين معنا، برحسب آنكه شخص به كار برنده آن مسلمان باشد يا غيرمسلمان، عرب باشد يا عجم، تفاوتي نمي كند. به علاوه، در همه زمان ها، از پيش از اسلام تا امروز به همين معنا بوده است. چنان كه شواهدي در خود قرآن براي اين معنا مي توان يافت: «وَلاَ تَقْرَبَا هَـذِهِ الشَّجَرَه فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ؛ و به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود»(بقره:35) «فَإِن لَّمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِندِي وَلاَ تَقْرَبُونِ؛ پس اگر او را نزد من نياورديد، نه براي شما نزد من پيمانهاي است و نه به من نزديك شويد»(يوسف:60)؛ « ... فَجَاء بِعِجْلٍ سَمِينٍ فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ؛ و گوساله اي فربه [و بريان] آورد و آن را نزديكشان برد [و] گفت: مگر نمي خوريد؟»(ذاريات:26-27).
اما اين كلمه معناهاي ديگري نيز دارد كه معاني نسبي آن به حساب مي آيند؛ نظير انجام دادن و ارتكاب يك عمل و در قطب منفي ممانعت از نزديك شدن به آن و انجام دادن آن: «وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ... ؛ و به مال يتيم ـ جز به بهترين وجه ـ نزديك مشويد ...»(اسراء:34)؛ و «وَلاَ تَقْرَبُواْ الزِّنَي إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَه وَسَاء سَبِيلاً ...؛ و به زنا نزديك مشويد، چرا كه آن همواره زشت و بد راهي است ...»(اسراء:32)؛ همچنين نزديكي خويشاوندي و نسبي يا سببي: «لِّلرِّجَالِ نَصيِبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ وَلِلنِّسَاء نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالأَقْرَبُونَ ...؛ براي مردان از آنچه پدر و مادر و نزديكان (خويشاوندان) بر جاي گذاشتهاند سهمي است و براي زنان [نيز] از آنچه پدر و مادر و نزديكان (خويشاوندان) بر جاي گذاشتهاند، سهمي [خواهد بود]».(نساء:7) و «وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ؛ و خويشان نزديكت را هشدار ده»(شعراء:214)؛ و «فَآتِ ذَا الْقُرْبَي حَقَّهُ؛ پس حق خويشانت را بده»(روم:38)؛ و احاطه كامل داشتن به چيزي: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ؛ و ما انسان را آفريدهايم و ميدانيم كه نفس او چه وسوسهاي به او ميكند و ما از شاهرگ [او] به او نزديك تريم»(ق:16).
اما اين كلمه در قرآن در دامنه رابطه ويژه بنده با خداوند مسيري كاملاً خاص يافته است. اين واژه در حوزه معناييِ28 ارتباط بنده با خداوند از معناي «نزديكي مادي» تهي گشته و به معنايي نزديك شده است كه شايد بتوان از آن به تعبير كلامي ـ فلسفي به «كمال رساندن استعداهاي شدن در انسان» و «شدت يافتن وجود انسان» و «نزديك شدن به وجود لايتناهي حضرت حق» يا «اتصاف به صفات ربوبي» يا «درك و شهود عين الربط بودن به خداوند» و مانند آن ياد كرد. در آياتي نظير اينها قرب در چنين معنايي به كار رفته است: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ؛ و سبقتگيرندگان مقدم اند، آنان اند همان مقربان [خدا]»(واقعه:11)؛ و «وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً؛ و از جانب راست طور او را ندا داديم و در حالي كه با وي راز گفتيم او را به خود نزديك ساختيم»(مريم:52)؛ و «وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي؛ و اموال و فرزندانتان چيزي نيست كه شما را به پيشگاه ما نزديك گرداند»(سبأ:37)؛ و «وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي؛ و كساني كه به جاي او دوستاني براي خود گرفتهاند [به اين بهانه كه] ما آنها را جز براي اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نميپرستيم ...»(زمر:3). در اينجا كلمه قرب ارتباط خاصي با برخي واژه هاي مهم قرآن همچون الله، اسلام، ايمان، سبقت در ايمان، و عمل صالح پيدا كرده است، كه در ادامه به اين ارتباط خواهيم پرداخت.
بررسي دگرگوني معناشناختي اصطلاحات قرآني در دستگاه هاي غيرقرآني باعث وضوح معناي قرآني آنها مي شود. براي آشكار شدن معناي اساسي و حقيقي واژگان قرآن، توجه به تاريخ پيش از اسلام و قرآن، براي منظور ما ضرورت دارد. زيرا مطالعه و پژوهش درباره يك موضوع از چند زاويه متفاوت ولي داراي ارتباط نزديك، موجب نگرش ژرف تر و جامع تر درباره آن موضوع مي شود.
كلمات قرب، قريب، مقرب و... در همه فرهنگ ها شناخته شده است و طبعاً براي جامعه پيامبر و درواقع جامعه قرآني نيز شناخته شده بود. اما قرآن به آن، معنايي فراتر از معناي ظاهري بخشيد؛ كه كاملاً جنبه روحاني و معنوي داشت و آن را از معناي مادي و سطحي ترين جنبه زندگي بشري به سطح نگرش ديني و ارزشي انتقال داد و در واقع بار معنايي و ارزشي به آن بخشيد و از نزديكي صرف مادي، كه نياز به كمال و شرف ندارد، يا تقرب در حيطه انساني، يا حتي الهي، اما با نگرش زميني را به نزديكي و تقرب معنوي، كه نياز به پيش زمينه اخلاقي، معرفتي و معنوي دارد، سوق داد.
به عبارت ديگر، قرآن مصداق ديگري براي واژه قرب مطرح ساخت كه آشناي عصر نزول نبود. تركيب تصوري اين واژه همان است كه بوده، ولي اكنون در ترازِ بلندتر رابطه ميان خدا و انسان اداي وظيفه مي كند. قرب در اينجا صرفاً نزديكي مادي نيست، بلكه به منزلت و شأن برتر، آن هم در نزد خداوند، تغيير چهره داده است.
قرب پيش از اسلام، اگر هم در معناي ديني و در ارتباط با خداوند به كار مي رفت، معنا يا مصداقي بود غير از آنچه قرآن در نظر دارد. در آنجا اولاً مشركان بودند كه خود را مقرب خدا مي دانستند، نه اينكه خداوند آنان را مقرب خود بداند و ثانياً ابزار قرب به خداوند از منظر آنان پرستش بت و زيادي اموال و اولاد بود: «وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي» (زمر:3).
دستگاه جهان بيني قرآن معنايي جديد به آن بخشيد و مقرِّب را از منظر خداوند لحاظ كرد و نيز امور مقرِّب و ابزار قرب را از اموال و اولاد و بت ها به ايمان و عمل صالح و تقوي تغيير داد. هنگامي كه اين كلمه وارد جهان بيني قرآن شد و با ايمان و عمل صالح و... ارتباط پيدا كرد، معناي آن تغيير شديد يافت. قرآن با قاطعيت اعلام كرد كه بت ها و اموال و فرزندان شما نه تنها موجب نزديكي شما به خدا نيستند، بلكه شما را از خدا دور نيز مي سازند: «وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً» (سبأ:37).
چنين تركيب و معنايي به هيچ وجه مد نظر مردمان جاهلي نبود و قرآن، نه تنها ابزار تقرب آنها را تغيير داد، بلكه حتي ابزار آنها را نكوهش و طرد كرد و رفتن به سوي برخي از اين ابزارها، نظير بت و بت پرستي را گناهي بزرگ به شمار آورد: «إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ» (نساء:48).
در اينجا بر اثر نفوذ وضع جهان بيني قرآني، شاهد فرايند توسعه دستگاه معناشناختي به مصداقي كاملاً جديد براي قرب هستيم. بدين ترتيب مشاهده مي كنيم كه كلمه اي واحد با معناي اساسي واحد، در دو دستگاه و نظام معناشناختي متوالي، داراي چند مصداق متفاوت و ارزش متفاوت است.
عنصر ديگري كه در اين الگوي تحليل معنايي اهميت ويژه اي دارد، «كلمه كانوني» است. «كلمه كانوني، يك كلمه كليدي خاص است كه نماينده و محدود كننده يك حوزه تصوري و يك ميدان معناشناختي نسبتاً مستقل و متمايز در درون يك كل بزرگ تر از واژگان است».29
كلمه قرب در بحث ما يك كلمه كانوني است، كه عده اي از واژگان كليدي ديگر اطراف آن، روي هم رفته يك حوزه تصوري را در داخل كل واژگان قرآن تشكيل مي دهند. كلمات كليدي پيرامون قرب يا خصوصيت مثبت دارند يا خصوصيت منفي.
در جانب مثبت، برخي از كلمات كليدي عبارت اند از: صراط مستقيم، اسلام، ايمان، سبقت در ايمان، طاعت، قنوت، خشوع، تضرع، صبر، صدق، اِخبات (فروتني)، انس، ذكر، و حب. در جانب منفي نيز برخي از كلمات كليدي عبارت ند از: ضلالت، كفر، شرك، نفاق، فسق، استغنا، طغيان، ظلم، استهزاي حق، و نسيان.
برخي از آياتي كه به كلمات كليدي جانب مثبت قرب اشاره دارند عبارت اند از: بقره:6-7؛ واقعه:11؛ احزاب:35؛ انبيا:90؛ حج:34ـ35؛ بقره:165؛ مائده:54.
با تدبر در قرآن به اين حقيقت مي توان دست يافت كه خداوند متعال در قرآن براي همه انسان ها راهي را در نظر گرفته است: «أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلَاقِيهِ؛ اي انسان حقاً كه تو به سوي پروردگار خود به سختي در تلاشي و او را ملاقات خواهي كرد(انشقاق:6). اين آيه و مانند آن به روشني بر اين دلالت دارد كه همه در مسير سير و سلوك به سوي خداوند هستند، اما اين مسير براي همه يكسان نيست، بلكه اين مسير به دو شعبه تقسيم مي شود: مسير بندگي خداوند كه همان صراط مستقيم است و انسان را به قرب الهي مي رساند و مسير بندگي شيطان كه مسير گمراهي است و انسان را از خداوند دور مي كند.30
برخي از ويژگي هاي صراط مستقيم و سالكان آن كه در قطب مثبت سير الي الله قرار مي گيرند، از اين قرار است:
1. يگانه راهي كه انسان را به قرب الهي مي رساند و او را از گمراهي و شمول غضب الهي مي رهاند، همان صراط مستقيم الهي است: «اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ»(بقره: 6-7).
2. كساني كه ايمان آورده و در ايمان از ديگران سبقت گرفته اند، مقرب ترين انسان ها در درگاه الهي اند: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» (واقعه:11).
3. كساني كه مراحل قرب و كمال را پي در پي پيموده اند، در مقابل خداوند و فرمان هاي او تسليم و فرمانبردارند و به او ايمان آورده اند و فضائلي مانند راستگويي، صبر و خشوع را در خود پرورش داده اند، ايمان خود را به عمل آراسته اند، و به وفور خدا را ياد مي كنند، خداوند در بارگاه قرب خود آنان را از مغفرت و پاداش عظيم خود بهره مند مي نمايد: (إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ و... وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَه وَأَجْراً عَظِيماً» (احزاب:35).
4. از ويژگي هاي بارز مقربان الهي، شتاب در انجام دادن خيرات و خواندن دائم خداوند در حال اشتياق و خوف و نيز خضوع و خشوع در مقابل پروردگار است: «إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَباً وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ» (انبيا:90) و «وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» (حج:34-35).
5. وقتي صفت ايمان در انسان رشد كرد، گرايش هاي او نيز متناسب با آن تغيير
مي كند. انسان مؤمن به اقتضاي ايمان خود، خدا را كانون محبت خويش قرار مي دهد و
در مقابل محبوب او مي گردد: «وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبّاً لِّلّهِ» (بقره:165)، «يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ» (مائده:54).
برخي از آياتي كه به كلمات كليدي جانب منفي قرب اشاره دارند، عبارت اند از: نساء:167؛ فصلت: 44؛ نساء:168ـ169؛ نساء:145؛ يس:30؛ بقره:14؛ جاثيه:34؛ غافر:60.
از آيات مزبور مي توان اين نكات را درباره كژراهه گمراهي و ويژگي هاي گمراهان به دست آورد:
1. كافران و كساني كه مردم را از مسير قرب الهي بازمي دارند، بسيار گمراه و از رحمت الهي بسيار دورند: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّواْ ضَلاَلاً بَعِيداً» (نساء:167).
2. كافران و منافقان ـ با سوء اختيار خود ـ درهاي رحمت و هدايت الهي را به روي خود بسته اند. آنان سخن حق را نمي شوند و حقيقت را نمي بينند. گويا از چنان مكان دوري آنان را به سوي حق فرامي خوانند كه هيچ اميدي به اجابت و راه يابي آنان نيست: «وَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ فِي آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًي أُوْلَئِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَّكَانٍ بَعِيد»(فصلت: 44).
3. كافران، ستمكاران و سركشان ـ كه بر كفر و عناد خود اصرار دارند ـ راهي به سوي قرب و رحمت الهي ندارند و سرانجام آنان دوزخ و خلود در آتش است: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً» (نساء:168ـ169)، «إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً» (نساء:145).
4. كساني كه قيامت و هنگامه ملاقات با خداوند را در دنيا به فراموشي سپرده و در مسير قرب الهي گامي برنداشته اند، خداوند نيز آنان را در قيامت به فراموشي مي سپارد و مشمول عفو و رحمت خويش نخواهد ساخت: «وَقِيلَ الْيَوْمَ نَنسَاكُمْ كَمَا نَسِيتُمْ لِقَاء يَوْمِكُمْ هَذَا وَمَأْوَاكُمْ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن نَّاصِرِينَ» (جاثيه:34). «إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ» (غافر:60).
5. نشنيده گرفتن سخن حق و به سُخره گرفتن مؤمنان و خداپرستان از ويژگي هاي بارز كافران و منافقان است: «يَا حَسْرَه عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُون» (يس:30) و «وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ» (بقره:14).
بدين ترتيب با فراهم آمدن كلمات كليدي بر محور كلمه كانوني، ميدان نسبتاً مستقلي از تصورات پديد مي آيد. اين دستگاه يك زير دستگاه در داخل دستگاه تصوري بزرگ تر قرآن است.
عنصر ديگر اين الگوي معناشناختي، تقابل معنايي ( Semantic opposition) است. تقابل هاي معنايي بسياري در قرآن وجود دارد. از منظر جهان بيني قرآني برخي از اموري كه با يكديگر تقابل معنايي دارند عبارت اند از: اسلام و كفر يا ايمان و كفر، عالم غيب و عالم شهود، هدايت و ضلالت، دنيا و آخرت. يكي از اين تقابل هاي معنايي، ميان مفهوم قرب و بعد برقرار است. نسبت قرب و بُعد از نِسَب اربعه، نسبت تضايف است. اين نسبت ميان دو امر وجودي برقرار است كه هريك از آنها بدون وجود ديگري معني نمي دهد، مانند نسبت فوق و تحت و مقدم و مؤخر.31 هريك از كلمات قُرب و بُعد، تنها با پيوند و رابطه دوطرفي مي تواند معنا داشته باشد. مفهوم اين دو كلمه به لحاظ معناشناختي بر پيوند طرفيني متكي است. به عبارت ديگر، تنها هنگامي مي توان عنوان «مقرب» را براي انساني در نظر گرفت كه جانب بُعدي براي او مطرح باشد و بتواند از خداوند دور شود؛ همان گونه كه به كسي دور از خدا گويند كه بتواند به خدا نزديك شود.
نقطه مقابل قُرب، بُعد است. بُعد از خدا لازمه اش قُرب به غيرخدا (طاغوت) است و البته قرب داراي مراتب تشكيكي است و كسي كه به معناي تام و اصطلاحي مقرَّب نيست و در اوج مراتب قرب قرار ندارد، مي تواند درجه پايين تري از قُرب را داشته باشد و اين دوري مي تواند تا حدي ادامه يابد كه از شمول اين مفهوم خارج شود، در واقع قرب و بعد الهي داراي نصاب و شرايطي است كه مي توان از توحيد در الوهيت به عنوان حد نصاب آن ياد كرد.32
بنابراين هر دو حالت قُرب و بُعد مي تواند در عبد و مؤمن باشد، هرچند اين دو حالت نمي تواند صفت غيرمؤمن باشد؛ يعني به محض اينكه شخص از حيطه ايمان خارج شد، مقام قرب، حتي پايين ترين مرتبه آن نيز در او وجود نخواهد داشت. در واقع بايد بگوييم كه قرب داراي حد نصاب است و حد نصاب آن اعتقاد به يگانگي خداوند در الوهيت (توحيد در الوهيت) است. هرچند مي توان مؤمني را تصور كرد كه بر اثر انجام دادن عملي ناشايست به طور موقت از خدا دور شود، اما اين دوري موقت است و او را، همچون منافق و كافر، به طور كلي از خداوند دور و مشمول خلود در آتش نمي سازد.
در نظام و هندسه معارف قرآن، صراط مستقيم يگانه راهي است كه انسان را به مقام قرب الهي مي رساند، اين، همان راه بندگي خداست كه مانند روحي در كالبد ديگر راه ها (سُبُل) جريان دارد. هر سبيلي به اندازه بهره اي كه از صراط مستقيم دارد، انسان را به مقام قرب الي الله مي رساند و خداوند مؤمناني را كه در راه خداوند جهاد مي كنند، به حسب استعداد و شايستگي هايشان پيوسته در راه هاي خود راهبري مي كند تا آنجا كه آنان را به مقام قرب خاص خود مي رساند و در جوار رحمت خويش جاي مي دهد.33
در موضوع قرب، نخستين و مهم ترين تقابل، ناشي از ارتباط مهم ميان خدا و انسان است؛ جهان قرآني، به لحاظ هستي شناختي، جهاني خدامحور است؛ يعني خدا در مركز هستي قرار دارد و همه موجودات، از جمله مهم ترين آنها يعني انسان، آفريده و تحت سيطره و مشيت او هستند. از اين منظر، هيچ چيز در جهان ياراي هم-ترازي با او نيست و يگانه موجود شايسته نام «موجود»، خداست. به همين دليل همه موجودات در مراتب بسيار پايين تري از او قرار مي گيرند. با اين حال، تصريح خود قرآن به يكي از موجودات، يعني «انسان»، اين حق را به ما مي دهد كه بتوانيم براي او در ميان مخلوقات الهي جايگاهي ممتاز قائل شويم و ميان خدا و انسان رابطه اي ويژه، فراتر از رابطه خدا با ساير موجودات، ترسيم كنيم؛ زيرا در انديشه قرآني، سرشت انسان و وظايف و سرنوشت او، بعد از خدا، از اهميت دوم برخوردار است. خدايي خدا و افعال و فرمان هاي او، تا حد زيادي در ارتباط با انسان و نحوه واكنش او در برابر خداوند است. اين، مسئله اي است كه با نجات و رستگاري نوع بشر سر و كار دارد و اگر نبود، بسياري از افعال و دستورهاي خداوندي تحقق نمي يافت.34
بنابراين، در موضوع قرب، شناخت دو موجود مهم و اساسي، يعني خدا و انسان، حائز اهميت است و اين دو قطب عمده مهم ترين تقابل تصوري در قرآن است و درواقع جهان بيني قرآن و به صورت كلي تر، دين، روي اين دو محور و روابط پيرامون اين دو قطب تنظيم شده است.
مهم ترين نام خداي متعال در قرآن، الله است و نكته درخور توجه در موضوع قرب الي الله اين است كه تحليل معناشناختي واقعي كلمه «الله»، تنها هنگامي كاملاً روشن مي شود كه بدانيم «خداي قرآن، همچون خداي فلسفه يونان، با كمال بي نيازي و جلال خود، تنها و منعزل از نوع بشر نيست، بلكه به صورت عميق با بشر ارتباط دارد و در كارهاي او دخالت مي كند».35
چنان كه پيش تر گفتيم، قرب الهي در قرآن از جايگاه معنايي ويژه اي برخوردار است و اين مفهوم در رابطه انسان با خدا شكل مي گيرد و براي تحقق آن، راه هاي ويژه اي در قرآن ترسيم شده است كه اكنون به برخي از آنها مي پردازيم.
«در جهان بيني ديني، آفرينش انسان يكي از مسائل مهم است. پرسش هميشگي و پايان ناپذير اين است كه «آدمي از كجا آمده است و منشأ هستي او چيست؟» در نگرش قرآني و ديني، پاسخ اين پرسش آن است كه سرچشمه هستي انسان و بلكه همه موجودات خداوند است؛ اوست كه هستي را به رايگان به انسان ها عطا كرده است. بنابراين از منظر جهان بيني قرآن، ميان خدا و انسان رابطه مهم خالق و مخلوق و بخشنده هستي و دريافت كننده آن برقرار است»36. آياتي مانند «الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنسَانَ» (رحمن:1-3) و «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ» (علق:1-2). بر وجود چنين رابطه اي تأكيد مي كند و توجه به همين رابطه تكويني مي تواند زمينه ساز توجه انسان به ساير صفات الهي ـ مانند علم ـ باشد و در نهايت مسير قرب معنوي به خدا را هموار سازد: «وَأَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ؛ و [اگر] سخن خود را پنهان داريد يا آشكارش نماييد در حقيقت وي به راز دل ها آگاه است. آيا كسي كه آفريده است نمي داند با اينكه او خود باريك بين آگاه است».(ملك: 13ـ14).
به گواهي قرآن مردمان جاهلي نيز خدا را آفريننده جهان و انسان مي دانستند: «وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ» (لقمان: 25)، اما اين بينش تأثيري در زندگي آنان نداشت؛ زيرا آنان كارگردان جهان را غيرخدا مي دانستد و اين سبب شده بود كه بدون كمترين توجه به يگانه مدبّر استقلالي عالم، زندگي كنند و در عمل غيرخدا را بپرستند: «وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ؛ و كساني كه به جاي او سرپرستاني براي خود گرفتهاند [به اين بهانه كه] ما فقط آنان را براي نزديكي هر چه بيشتر به خدا پرستش مي كنيم، البته خدا ميان آنان در باره آنچه بر سر آن اختلاف دارند داوري خواهد كرد. خداوند كساني را كه دروغگو و كفرپيشه اند، هدايت نخواهد كرد»(زمر:3). به همين سبب است كه قرآن پيوسته به مخاطبان هشدار مي دهد متوجه اين حقيقت باشند كه علاوه بر آفرينش جهان، تدبير عالم نيز به دست اوست و ساير پديده هاي عالم از خود هيچ استقلالي ندارند: «أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ تَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ؛ آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير تمام موجودات منحصراً به دست اوست. خجسته است خدايي كه پروردگار جهانيان است»(اعراف:54)، «بَل لِّلّهِ الأَمْرُ جَمِيعاً؛ بلكه تدبير عالم يكسره به دست اوست»(رعد:32)، «يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُّسَمًّي ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ؛ شب را به روز درميآورد و روز را به شب درميآورد و آفتاب و ماه را تسخير كرده است [كه] هر يك تا هنگامي معين روان اند اين است، خدا پروردگار شما فرمانروايي از آن اوست و كساني را كه جز او ميخوانيد مالك پوست هسته خرمايي [هم] نيستند.»(فاطر: 13)37
در اينجا خداوند به مثابه رب، داراي سلطه و قدرت مطلق است و انسان، «بنده» و فروتن و خاضع و فرمانبردار. اين رابطه مستلزم آن است كه انسان به عنوان بنده خداوند از كبر و غرور و سركشي و بي نيازي بپرهيزد.38
در هندسه معرفتي قرآن، انسان عين فقر و نياز به خداست و خداست كه يگانه بي نياز و غني است و همين بي نيازي از يك سو و فقر و وابستگي محض از سوي ديگر، زمينه قرب انسان را به خدا فراهم مي آورد: يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء الي الله وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ؛ اي مردم، شما همه به خدا نيازمنديد ولي خدا بينياز و ستوده [صفات] است»(فاطر:15). از اين رو خداوند از تمام بندگان مي خواهد با توجه به اينكه ديگران از خود هيچ ندارند و مالكيت و تدبير مطلق جهان هستي و انسان به دست اوست، تنها در مقابل او كرنش و خضوع كنند و با اين بندگي به خدا نزديك شوند و به آنان هشدار مي دهد كه بندگي غيرخدا (خدايان دروغين)، موجب تقرب ايشان نمي گردد و براي ايشان حاصلي جز تهيدستي، گمراهي و دور شدن از رحمت الهي ندارد: «فَلَوْلَا نَصَرَهُمُ الَّذِينَ نَصَرَهُمُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ قُرْبَاناً آلِهَه بَلْ ضَلُّوا عَنْهُمْ وَذَلِكَ إِفْكُهُمْ وَمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ؛ پس چرا كساني كه غير از خدا به منزله معبوداني براي تقرب [به خدا] اختيار كرده بودند آنان را ياري نكردند، بلكه از دستشان دادند و اين بود دروغ آنان و آنچه برميبافتند»(احقاف:28)، «قُلْ أَنَدْعُو مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَنفَعُنَا وَلاَ يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَي أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الأَرْضِ حَيْرَانَ ...؛ «بگو آيا به جاي خدا چيزي را بخوانيم كه نه سودي به ما ميرساند و نه زياني و آيا پس از اينكه خدا ما را هدايت كرده از عقيده خود بازگرديم، مانند كسي كه شيطان ها او را در بيابان از راه به در بردهاند و حيران [بر جاي مانده] است»(انعام:71).
بنابراين نقطه مقابل توجه به خدا و بندگي و طاعت او كه موجب قرب الهي مي شود، طغيان و سركشي در برابر فرمان هاي الهي و بندگي شيطان است: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلّاً كَثِيراً أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ؛ اي فرزندان آدم، مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد، زيرا وي دشمن آشكار شماست؟و اينكه مرا بپرستيد؛ اين است راه راست، و [او] گروهي انبوه از ميان شما را سخت گمراه كرد، آيا نمي انديشيديد؟ اين است جهنمي كه به شما وعده داده ميشد»(يس:60ـ62).
خداوند از طريق آيات تكويني و تشريعي با انسان ارتباط برقرار مي كند و انسان نيز به اين ارتباط واكنش نشان مي دهد. در اينجا خداوند با ارائه نشانه هاي خويش در عالم تكوين، به مثابه نماينده خوبي، عظمت و قدرت خداوند و نيز تنزيل آيات و نشانه هاي تشريعي به واسطه پيامبران، به بندگان نزديك مي شود و از آنان مي خواهد كه به اين نزديكي واكنش نشان دهند.39 «قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ؛ به راستي آيات [خود] را براي شما روشن گردانيدهايم باشد كه بينديشيد»(حديد:17)، «تِلْكَ آيَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ؛ اين[ها]ست آيات خدا كه به راستي آن را بر تو ميخوانيم»(جاثيه:6)، «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاء فَأَحْيَا بِهِ الأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّه وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخِّرِ بَيْنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ لآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ؛ راستي كه در آفرينش آسمان ها و زمين و در پي يكديگر آمدن شب و روز و كشتي هايي كه در دريا روان اند با آنچه به مردم سود ميرساند و [همچنين] آبي كه خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن زمين را پس از مردنش زنده گردانيده و در آن هر گونه جنبندهاي پراكنده كرده و [نيز در] گردانيدن بادها و ابري كه ميان آسمان و زمين آرميده است براي گروهي كه مي انديشند واقعاً نشانههايي [گويا] وجود دارد»(بقره:164).
بعد از فرستادن آيات، نوبت انسان است كه به آن واكنش نشان دهد. اين واكنش مي تواند به صورت تأييد يا انكار باشد. بعد از تأييد نخستين از سوي انسان، به ميزان باور به اين تأييد، او مي تواند در حيطه قرب به پيش برود، يا اينكه صرفاً در همان مرحله اوليه قرب و اسلام باقي بماند. در نقطه مقابل نيز به ميزان انكار اين آيات، انسان از خدا دور مي شود. واكنش مثبت به آيات تكويني، شكرگزاري انسان در برابر خداوند است و واكنش به آيات تشريعي، پذيرش وحي الهي و ارتباط با خداوند از پايين به جانب بالاست، كه در عبادت و دعا متجلي مي-شود.
از آيات و نشانه هاي ديگري كه توجه به آن، مقدمه قرب الهي است، آيات و نشانه هاي الهي در فطرت آدمي است. طبق برخي آيات قرآن تمام انسان ها در پي مواجهه و مكالمه اي بي واسطه با خدا به گونهاي از معرفت فطري و حضوري درباره او دست يافتهاند كه اثر آن باقي است و هيچ عذري براي شرك به خدا و پرستش ديگران باقي نمانده است: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَي...؛ هنگامي كه خداوند تو از پشت آدميزادگان فرزندانشان را برگرفت و ايشان را بر خودشان شاهد قرار داد [و فرمود:] آيا من خداوندگار شما نيستم؟ گفتند: چرا؛ شهادت داديم [و اين گواهي را گرفتيم] تا مبادا روز قيامت بگوييد كه ما از اين مطلب غافل بوديم؛ يا بگوييد كه پدران ما قبلاً شرك ورزيدند و ما نسلي از پس ايشان [ و دنبالهرو آنان] بوديم؛ پس آيا ما را به سزاي كار آن تبهكاران هلاك ميسازي؟»(اعراف:172). اين نوع معرفت عذربرانداز و همگاني بر نوعي از علم حضوري و فطري انسان به خدا قابل تطبيق است.40 توجه به فطرت خداآگاه انسان ـ كه از آيه فطرت (روم: 30) نيز برمي آيد ـ و تقويت آن با التزام به دستورهاي الهي مي تواند نقش اساسي در تحقق قرب الهي در آدمي باشد.
عامل ديگري كه مي تواند انسان را به مقام قرب الهي برساند، توجه به اسماي حسناي الهي و توسل به آنهاست. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: «وَلِلّهِ الأَسْمَاء الْحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا؛ و نام هاي نيكو به خدا اختصاص دارد؛ پس او را با آنها بخوانيد»(اعراف:180).
«[در قرآن] از يك سو خداي بي نهايت خوب، عادل، بخشنده و نيز خداي خشمناك و سخت گير و منتقم مطرح است و از سوي ديگر انسان مؤمن و شاكر و خاشع و يا ناسپاس و طغيان كننده و مستكبر و سركش مطرح است. در اينجا خداوند با اسماي حسنايش به استقبال انسان مي آيد و از او مي خواهد كه متناسب با اين اسماء و صفات از خود واكنش نشان دهد و خود را به او نزديك سازد».41 برخي از اسما و صفات خداوند در اين ارتباط طرفيني عبارت اند از: رحمان، رحيم، غفور، سميع، بصير، قريب، مجيب، رازق، خالق و هادي.
در اينجاست كه خداوند پيش دستي كرده، خود را به بندگان نزديك و اين نزديكي را نيز اعلام نموده است و از آنان خواسته كه به اين نزديكي واكنش نشان دهند: «فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُّجِيبٌ؛ پس از او آمرزش بخواهيد آنگاه به درگاه او توبه كنيد كه پروردگارم نزديك [و] اجابتكننده است»(هود: 61)، «قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ؛ بگو اگر گمراه شوم فقط به زيان خود گمراه شدهام و اگر هدايتيابم [اين از بركت] چيزي است كه پروردگارم به سويم وحي ميكند كه اوستشنواي نزديك»(سبأ:50) و «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَه الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُواْ لِي وَلْيُؤْمِنُواْ بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ؛ و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزديكم و دعاي دعاكننده را به هنگامي كه مرا بخواند اجابت ميكنم پس بايد فرمان مرا بپذيرند و به من ايمان آورند باشد كه راه يابند»(بقره:186).
قرآن خداي متعال را يگانه مالكِ مدبرِ جهان هستي و تنها موجود شايسته پرستش مي داند: «فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَرَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛ پس ستايش از آن خداست پروردگار آسمان ها و پروردگار زمين پروردگار جهانيان»(جاثيه:36)، «إِنَّمَا إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً؛ معبود شما تنها آن خدايي است كه جز او معبودي نيست و دانش او همه چيز را در بر گرفته است»(طه:98). لازمه اين جهان بيني آن است كه چيزهاي ديگر، هرگز به عنوان خدا و رب لحاظ نشوند؛ از اين رو تنها گزينه پيش روي انسان اين است كه او بنده و عبدِ خدا باشد و رفتار و كرداري همچون بنده داشته باشد. از اين حالت كرنش و بندگي در برابر خداي عالم كه با اعتقاد به ربوبيت او همراه است، در قرآن با عنوان «عبادت» تعبير شده است: «رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ؛ پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است پس او را بپرست و در پرستش او شكيبا باش آيا براي او همنامي ميشناسي»(مريم:65)؛ عبادت در قرآن از معناي تحت اللفظي «خدمت كردن و بندگي» كه در ميان موالي و عبيد در عصر نزول متداول بوده، به معناي «پرستش» تغيير يافته است و چنان كه اشاره شد، با اعتقاد به ربوبيتِ موجود پرستش شونده همراه است.
نخستين وظيفه يك بنده، طبيعتاً خدمت كردن وفادارانه و بي چون و چرا به خداوندگار خويش است. اما، از آنجا كه ربّ جهانيان نه تنها داراي قدرت برتر، بلكه داراي رحمت بي انتهاست و صرفاً خداوندگاري مسلط و قاهر نيست، اين خدمت كردن و بندگي از روي ميل و رضا انجام مي پذيرد. از اين روست كه به هر ميزان كه معرفت شخص درباره خداوند بيشتر باشد، عملكردش در برابر خداوند بيشتر جنبه عاشقانه، و نه اداي تكليف، به خود مي گيرد. به همين دليل است كه قرآن براي واژگان و عباراتي كه به معناي فرمانبرداي محض و تسليم و خشوع و فروتني است، نظير طاعت (مائده:92)، قنوت (بقره:116؛ احزاب:31؛ آل عمران:43)، خشوع (حديد:16؛ بقره:45؛ آل عمران:199) و تضرع (انعام:42 و 43 و 63؛ اعراف:55؛ آل عمران:205) اهميت فراوان قائل است.42
اما مهم ترين مفهومِ متعلق به اين گروه، همان واژه «اسلام»، به معناي تسليم بودن و «خود را به طور كامل به خواست خدا واگذار كردن» است. در اينجا تسليم بودن بدين معناست كه شخص از همه چيزهايي كه برايش عزيز و گران بهاست، براي خدا دست مي كشد: «بَلَي مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ؛ آري، هر كه خود را با تمام وجود به خدا تسليم كند و نيكوكار باشد پس پاداش وي نزد پروردگار اوست.»(بقره:112)، «وَمَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لله وَهُوَ مُحْسِنٌ واتَّبَعَ مِلَّه إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً؛ و دين چه كسي بهتر است از آن كس كه خود را تسليم خدا كرده و نيكوكار است و از آيين ابراهيم حقگرا پيروي نموده است و خدا ابراهيم را دوست گرفت»(نساء:125).
آنچه اين بندگي را به مسئله قرب پيوند مي زند اين است كه اوج همين تسليم بودن، مقام قرب است. انسان به واسطه اين تسليم محض بودن به مقام بندگي مي رسد و اشتداد وجودي و كمال حقيقي مي يابد و فقر محض خود به خداي متعال را با تمام وجود حس و شهود مي كند.
نكته درخور توجه در اينجا آن است كه «اسلام» نيز وقتي ثمربخش است و انسان را به مرز ايمان حقيقي مي رساند كه از معناي تحت اللفظي (تسليم بودن) فراتر رود و به تسليم بودن در برابر دين با تمام ساختارش، به ويژه تسليم بودن در مقابل آنچه به عنوان دين از جانب رسول گرامي اسلام صادر مي شود، ارتقا يابد: «فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيماً؛ ولي چنين نيست، به پروردگارت قسم كه ايمان نميآورند مگر آنكه تو را در مورد آنچه ميان آنان مايه اختلاف است داور گردانند، سپس از حكمي كه كردهاي در دل هايشان احساس ناراحتي و دل تنگي نكنند و كاملاً سر تسليم فرود آورند»(نساء:65). نكته ديگر اين است كه لازمه چنين تسليمي، «اطاعت»، «خشوع»، «فروتني» و «تضرع» است. چنين شخصي از همه خودپسندي ها و غرورها در مورد قدرت و نيروي انساني خويش دست مي كشد و در برابر خداوند كاملاً خاضع و مطيع مي گردد و از سرِ ميل و رغبت و به قصد قربت فرمان هاي او را اطاعت مي كند و البته انسان در اين اطاعت و عبادت به مقتضاي بندگي ذاتي و حقيقي خود نسبت به خداوند متعال عمل كرده است: «إِن كُلُّ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَنِ عَبْداً؛ هر كه در آسمان ها و زمين است، جز بندهوار به سوي [خداي] نمي آيد»(مريم:93).
قرب نيز مانند ايمان، تقوا، برّ و... در قرآن داراي مراتبي است و همان گونه كه ايمان از شهادت به يگانگي خداوند تا كوچك ترين عمل صالح را شامل مي شود، از شهادت به يگانگي خداوند تا اوج مراتب صعود الي الله مراتبي از قرب را با خود به همراه دارد: «انظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ وَلَلآخِرَه أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلاً؛ ببين چگونه بعضي از آنان را بر بعضي ديگر برتري دادهايم و قطعاً درجات آخرت و برتري آن بزرگ تر و بيشتر است»(اسراء:21)، «وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَلِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمَالَهُمْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ؛ و براي هريك در [نتيجه] آنچه انجام دادهاند درجاتي است و تا [خدا پاداش] اعمالشان را تمام بدهد و آنان مورد ستم قرار نخواهند گرفت»(احقاف:19)، «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ؛ كساني از شما را كه ايمان آورده و كساني را كه دانش داده شده اد [بر حسب] درجات بلند گرداند و خدا به آنچه ميكنيد آگاه است»(مجادله:11).
يقيناً كساني كه به خدا و رسول ايمان دارند و دستورهاي خدا و رسول را اطاعت مي كنند، داراي مراتبي از قرب اند. اما كساني كه قرآن در توصيف شان مي فرمايد، اهل سبقت در ايمان و عمل صالح اند، آنان مقربان واقعي هستند و در درجه اعلاي قرب قرار دارند: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»(واقعه: 10-11). البته قطعاً اين مقربان نيز همه در يك رتبه قرار ندارند. اشرف اين مقربان رسول خدا(ص) و سپس اهلبيت(ع) و بعد ياران و دوستان خاص آن حضرات اند.
نخستين گام براي سير به جانب قرب الهي، پذيرش اسلام است كه با شهادت به وحدانيت خداوند و نبوت پيامبر اعظم تحقق مي يابد. اما اين تنها قرار گرفتن در سكوي ميداني است كه انسان را به قرب الهي و رستگاري مي رساند. قرآن اسلام ظاهري را براي حركت در اين مسير ناكافي مي داند: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ؛ [برخي از] باديهنشينان گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياوردهايد، ليكن بگوييد اسلام آورديم و هنوز در دل هاي شما ايمان داخل نشده است»(حجرات:14). در اين مرحله، فقط احكام ظاهري اسلام ـ مانند پاكي ظاهر و حليت ذبيحه ـ بر كساني كه شهادتين را بر زبان آورند، جاري مي شود.
مرحله بعدي باور قلبي و اعتماد دروني و به عبارت ديگر «ايمان» به خداست كه مرتبه اي از قرب الهي را در بر دارد. كساني كه به خداوند باور دارند و اين باور در جان شان زنده و پوياست، مي توانند مدعي شوند كه در مسير قرب الهي قدم برمي دارند، اما گام برداشتن در اين مسير نيز مراحل و مراتبي دارد. قرآن كريم حتي به مؤمنان مي فرمايد اين باور قلبي را مستحكم سازند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَي رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِيَ أَنزَلَ مِن قَبْلُ؛ اي كساني كه ايمان آوردهايد، به خدا و پيامبر او و كتابي كه بر پيامبرش فرو فرستاد و كتاب هايي كه قبلاً نازل كرده ايمان بياوريد»(نساء:136). قرآن اين سير تشكيكي و پلكاني قرب الي الله را با سبقت در ايمان و كار نيك و پسنديده به پيش مي برد: «وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ؛ و پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار و كساني كه با نيكوكاري از آنان پيروي كردند خدا از ايشان خشنود و آنان [نيز] از او خشنودند و براي آنان باغ هايي آماده كرده كه از زير [درختان] آن نهرها روان است. هميشه در آن جاودانهاند. اين است همان كاميابي بزرگ»(توبه:100).
اين باور (ايمان) با عمل صالح رابطه تنگاتنگي دارد و در واقع هريك از اين دو مكمل و مؤيد ديگري در اين سير صعودي اند: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمَانِهِمْ ...؛ خداوند كساني را كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند، در پرتو ايمانشان هدايت مي كند»(يونس:9)، «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ أَخْبَتُواْ إِلَي رَبِّهِمْ أُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ الجَنَّه هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ؛ بيگمان كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده و [با فروتني] به سوي پروردگارشان آرام يافته اند، آنان اهل بهشت اند و در آن جاودانه خواهند بود»(هود:23). همچنان كه در نقطه مقابل، ايمان نياوردن به خدا و كفر به حضرت باري تعالي، انسان را در سيري نزولي از خدا دور مي كند: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ صَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّواْ ضَلاَلاً بَعِيداً؛ بيترديد كساني كه كفر ورزيدند و [مردم را] از راه خدا باز داشتند به گمراهي دور و درازي افتادهاند»(نساء:167) و «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً؛ كساني كه كفر ورزيدند و ستم كردند خدا بر آن نيست كه آنان را بيامرزد و به راهي هدايت كند، مگر راه جهنم كه هميشه در آن جاودانند و اين [كار] براي خدا آسان است»(نساء: 168ـ169).
گام بعدي در نزديك شدن به خداي متعال، تحصيل ملكه تقواست: «أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ الَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرَي فِي الْحَياه الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَه لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ؛ آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمي است و نه آنان اندوهگين ميشوند همانان كه ايمان آورده و تقوي پيشه كرده اند، در زندگي دنيا و در آخرت براي آنان بشارتي است وعدههاي خدا را تبديلي نيست اين همان كاميابي بزرگ است»(يونس:62ـ64)، «وَلَلدَّارُ الآخِرَه خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ؛ قطعاً سراي آخرت براي كساني كه تقوا پيشه كنند، بهتر است»(انعام:32)، «وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ؛ و كساني كه از خدا و فرستاده او را فرمان برند و از خدا بترسند و از او پروا كنند آنان همان پيروزمندان واقعي هستند»(نور:52)، «وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَـاه وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ؛ و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است و به زودي آن را براي كساني كه پرواي الهي دارند و زكات ميدهند و آنان كه به آيات ما ايمان ميآورند مقرر ميدارم»(اعراف:156).
و در نهايت برّ و احسان است كه شخص را به اوج تقرب به خداي متعال مي رساند و عالي ترين درجه سير انساني را نصيب او مي سازد: «كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ كِتَابٌ مَّرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ عَلَي الْأَرَائِكِ يَنظُرُونَ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَه النَّعِيمِ يُسْقَوْنَ مِن رَّحِيقٍ مَّخْتُومٍ خِتَامُهُ مِسْكٌ وَفِي ذَلِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ وَمِزَاجُهُ مِن تَسْنِيمٍ عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ؛ نه چنين است، در حقيقت كتاب نيكان در عليّون است و تو چه داني كه عليّون چيست؟ كتابي است نوشتهشده، مقربان آن را مشاهده خواهند كرد. به راستي نيكوكاران در نعيم [الهي] خواهند بود، بر تخت ها [نشسته] مينگرند. از چهرههايشان طراوت نعمت [بهشت] را درمييابي. از بادهاي مهر شده نوشانيده شوند؛ [بادهاي كه] مهر آن مشك است و در اين [نعمت ها] مشتاقان بايد بر يكديگر پيشي گيرند، و تركيبش از [چشمه] تسنيم است؛ چشمهاي كه مقربان [خدا] از آن نوشند»(مطففين:18ـ22).
با اين بيان، از يك منظر برخي از مراتب قرب الي الله و سالكان آن را مي توان اين گونه ترسيم كرد: اسلام ايمان تقوي برّ خداوند
در اين نمودار، بالاترين مرتبه، قرب است، سپس بِرّ، تقوا، ايمان و در نهايت اسلام قرار دارد. در اين سلسله، اسلام نخستين مرحله براي ورود به ميدان قرب الهي است و كسي كه تسليم خداوند و فرمان هاي او نيست، در اين قلمرو وارد نشده است. بدين سان هر مقرِّبي درجه اي از بِرّ و هر بارّي درجه اي از تقوا و هر انسان متقي، درجه اي از ايمان را با خود دارد و انسان مؤمن نيز يقيناً اولين مرحله از اسلام را پشت سر گذاشته است؛ اما لزوما هر مسلماني، مؤمن و هر مؤمني، واجد ملكه تقوا و هر انسان باتقوايي در زمره ابرار نيست، هرچند مي تواند مراتبي از قرب را با خود داشته باشد.
گفتني است آنچه درباره قرب الهي در اينجا مطرح شد، اصطلاحي عام است كه
از سطحي ترين تا عالي ترين مراتب قرب الهي را دربرمي گيرد، اما در قرآن گاهي «مقربان» بر پيشگامان در ايمان كه در سخت ترين شرايط رسول گرامي اسلام را ياري كردند و
با مقاومت بي نظير خود نهال اسلام را مستحكم نمودند، اطلاق مي شود كه در اين صورت مقربان، واجد عالي ترين مراتب قرب و قسيم اصحاب يمين و دروغگويان گمراه
قرار مي گيرند: «فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّه نَعِيمٍ وَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ فَسَلَامٌ لَكَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ وَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ وَتَصْلِيَه جَحِيمٍ؛ و اما اگر [او] از مقرَّبان باشد، [در] آسايش و راحت و بهشت پر نعمت [خواهد بود]، و اما اگر از ياران راست باشد، از ياران راست بر تو سلام باد، و اما اگر از دروغزنان گمراه است، پس با آبي جوشان پذيرايي خواهد شد، و [فرجامش] افتادن در آتش جهنم است»(واقعه:88ـ94).
نوعي ديگر از مرتبه قرب به خداوند وجود دارد كه ارزش و منزلت براي انسان به حساب نمي آيد. از اين منظر، خدا به همه نزديك است و به عبارت ديگر، همه به خداوند نزديك اند، اما اين نزديكي به گونه اي نيست كه براي آنان امتيازي به حساب آيد. چنان كه قرآن مي فرمايد: «فَلَوْلَا إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ وَأَنتُمْ حِينَئِذٍ تَنظُرُونَ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلَكِن لَّاتُبْصِرُونَ؛ پس چرا آنگاه كه [جان شما] به گلو ميرسد، و در آن هنگام خود نظاره گريد، و ما به آن [محتضر] از شما نزديك تريم ولي نميبينيد»(واقعه:83ـ85).
در اينجا خداوند همچنان كه به مؤمن نزديك است، به كافر هم نزديك است و همه در برابر او برابرند.
بُعد نيز، همچون قرب، مراتبي دارد و برخي در مقايسه با ديگران از خداوند دورترند. در يك چينش قرآني، مراتب بُعد را مي توان اين گونه بيان كرد: ظلم، فسق، نفاق، كفر.
با تحليل معناشناختيِ كاركرد انسان هاي دور از خدا، نظير فاسقان، ظالمان و كافران، بهتر مي توان به معناي مقابل آنها، يعني ايمان، تقوا و قرب پي برد. يعني در تقابل مفهومي ميان فاسق و كافر با مؤمن و مقرب و مشاهده افعال و صفات هريك، مي توان افعال و افكار مقابل را به ديگري نسبت داد. مؤمن كسي است كه كار فاسق را انجام نمي دهد و مقرب كسي است كه كار كافر و فاسق و ظالم را انجام نمي دهد.
البته تبيين جايگاه دقيق هريك از مراتب در قطب منفي نيز به ارائه آيات، تبيين معناي آنها و مقايسه آنها با يكديگر نياز دارد كه مجال ديگري را مي طلبد.
از منظر قرآن ميان قرب و آرامش و شادي از يك سو و ميان بُعد و اضطراب و خوف و حزن رابطه اي معنادار وجود دارد. از منظر قرآن، امكان ندارد انسان مقرب خداوند باشد و داراي آرامش و اطمينان و شادي نباشد: «أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ همان كساني كه ايمان آوردهاند و دلهايشان به ياد خدا آرام ميگيرد؛ آگاه باش كه با ياد خدا دل ها آرامش مييابد»(رعد:28)، «مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وعَمِلَ صَالِحاً فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ؛ كساني كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورند و كار نيكو كنند، پس نه بيمي بر ايشان است و نه اندوهگين خواهند شد»(مائده:69)، «فَمَنِ اتَّقَي وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ؛ پس كساني كه از خدا پروا كنند و به صلاح گرايند، نه بيمي بر آنان خواهد بود و نه اندوهگين مي شوند»(اعراف:35)، «أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ الَّذِينَ آمَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ؛ آگاه باشيد كه بر اولياي الهي نه بيمي است و نه آنان اندوهگين ميشوند، آنان كه ايمان آورده و تقوي پيشه كرده اند»(يونس:62). و نيز امكان ندارد كسي مطرود خدا و از او دور باشد و به آرامش حقيقي برسد: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَه ضَنكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَه أَعْمَي؛ و هر كس از ياد من روي گرداند قطعاً براي وي زندگي تنگي خواهد بود و روز قيامت نابينا محشورش مي كنيم»(طه:124).
نگاه معناشناختي به متن وتحليل معنايي واژگان متن، يكي از راه هاي دست يابي به دقايق معنا و پي بردن به مقصود اصلي گوينده است. اين نوع نگاه، به طور خاص در قرآن ـ كه به باور مسلمانان عين سخن خداوند و معجزه الهي است و از سطوح معنايي متعددي برخوردار است ـ به دليل اهميت پيام و نقش آن در تأمين سعادت جاودانه بشر اهميتي مضاعف مي يابد.
بررسي معناشناختي مفردات قرآن به طور عام و به صورت موردي و نمونه اي نشان مي دهد كه قرآن در مواجهه با واژگان عرب به شيوه هاي گوناگون عمل كرده است: برخي واژه ها را در همان معناي عرفي و متداول به كار برده است، برخي را در معنايي وسيع تر يا محدودتر به كار گرفته، برخي را نيز در معنايي تازه و متفاوت از معناي رايج در عصر نزول به كار بسته است. براي رسيدن به جايگاه دقيق معنايي هر واژه، علاوه بر لغت شناسي و بررسي دقيق مدلول استعمالي تك تك واژه ها، به بررسي نظام معنايي حاكم بر قرآن و جايگاه هريك از واژه ها در كل نظام معنايي و نيز ارتباط هر واژه با ساير واژگان مرتبط در متن قرآن نيازمنديم. با بررسي واژه قرب در قرآن با اين نگاه مي توان به نتايج ذيل دست يافت:
1. بررسي معناشناختي نشان مي دهد كه واژه قرب در قرآن توسعه معنايي و در نتيجه توسعه مصداقي يافته و از معناي قرب مادي يا تقرب از طريق مال و فرزند و بت به خداوند، به معناي تقرب از طريق ايمان به خدا و كارهاي پسنديده تحول يافته است.
2. واژه قرب در قرآن در حوزه معنايي رابطه ويژه بنده با خداوند مسيري كاملاً خاص پيدا كرده است. اين واژه از معناي متداولِ «نزديكي مادي» انحراف يافته و به معنايي نزديك شده است كه شايد بتوان از آن به تعبير كلامي ـ فلسفي «به كمال رساندن استعداهاي شدن در انسان» و «شدت يافتن وجود انسان» و «نزديك شدن به وجود لايتناهي حضرت حق» يا «اتصاف به صفات ربوبي» يا «درك و شهود عين الربط به خداوند بودن» و مانند آن ياد كرد.
3. در هندسه معارف قرآن، صراط مستقيم يگانه راهي است كه انسان را به مقام قرب الهي مي رساند. اين راه همان راه بندگي خداست كه مانند روحي در كالبد ديگر راه ها (سُبُل) جريان دارد. هر سبيلي به اندازه بهره اي كه حقيقتا از صراط مستقيم دارد، انسان را به مقام قرب الي الله مي رساند.
4. طبق آيات قرآن، انسان مي تواند از طريق توجه به رابطه وجودي خود با خدا، توجه به آيات آفاقي و انفسي و توسل به اسماي حسناي الهي، كرنش و بندگي در مقابل فرمانرواي مطلق هستي، به مراتبي از قرب نائل آيد.
5. گام گذاردن در ميدان قرب الهي با اسلام شروع مي شود و بنده با سير در مراتب ايمان، تقوا و برّ منزل به منزل مراحل قرب الهي را مي پيمايد.
6. كساني كه در زمان رسول اكرم(ص) در اسلام و ايمان بر ديگران پيشي گرفتند و در سخت ترين شرايط با مجاهدات خود از نهال اسلام محافظت كردند، به مراتب بالايي از قرب الهي نايل شدند.
7. بررسي آيات نشان مي دهد كه ميان قرب و آرامش و شادي از يك سو و ميان بُعد و احساس اضطراب و خوف و حزن رابطه اي معنادار وجود دارد. از منظر قرآن، انسان مؤمن با ذكر و ياد پيوسته الهي، مقرب درگاه الهي مي شود و به آرامش، اطمينان و نوعي شادي متعالي و پايدار دست مي يابد.
ابن فارس، احمد، الصاحبي، قاهره، المكتبه السلفيه، 1910 م.
ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، بيروت، دار صادر، 1300 ق.
احمدي، بابك، ساختار و تأويل متن، تهران، نشر مركز، 1372.
اختيار، منصور، معناشناسي، تهران، دانشگاه تهران، 1348.
الفيّومي، أحمد بن محمد، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، بيروت، مكتبه لبنان ناشرون، 2001 م.
امين، احمد، فجر الاسلام، بيروت، دار الكتب العربي، 1975 م.
ايزوتسو، توشي هيكو، خدا و انسان در قرآن، تهران، ترجمه احمد آرام، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1368.
ـــــ ، ساختمان معنايي مفاهيم اخلاقي ـ ديني در قرآن، ترجمه فريدون بدره اي، تهران،، قلم، 1360.
ـــــ ، مفهوم ايمان در كلام اسلامي، ترجمه زهرا پورسينا، تهران،، سروش، 1378.
بورشه و ديگران، زبان شناسي و ادبيات (تاريخچه چند اصطلاح)، ترجمه كورش صفوي، تهران، هرمس، 1377.
تنكابني، محمدبن سليمان، توشيح التفسير في قواعد التفسير و التأويل، تحقيق شيخ جعفر سعيد الجيلاني، قم، كتاب سعدي، 1411 ق.
پالمر، فرانك رابرت، نگاهي تازه به معني شناسي، ترجمه كورش صفوي، نشر مركز، 1366
جان تي، واترمن، سيري در زبان شناسي، ترجمه فريدون بدره اي، تهران، حبيبي، 1347.
جوادي آملي، عبدالله، تسنيم در تفسير قرآن كريم، قم، اسراء، 1378.
حسب الله، علي، اصول التشريع الاسلامي، قاهره، دارالمعارف، 1976 م.
روبينز، ار. جي، تاريخ مختصر زبان شناسي، ترجمه علي محمد حق شناس، تهران، نشر، 1370.
سعيدي روشن، محمدباقر، تحليل زبان قرآن و روش شناسي فهم آن، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1383.
سيوطي، جلال الدين، المزهر في علوم اللغه و آدابها، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418 ق.
______________، الاتقان في علوم القرآن، قم، بيدار، بي تا.
صدر الدين شيرازي، محمد، تفسير القرآن الكريم، ج4، قم، بيدار، 1366ش.
طباطبايي، سيدمحمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، بيروت، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1973 م.
طوسي، محمدبن حسن، التبيان في تفسير القرآن، نجف، مكتبه الامين، 1383 ق.
عوده، خليل عوده، التطور الدلالي بين لغه الشعر الجاهلي و لغه القرآن الكريم، اردن، مكتبه المنار، 1405 ق.
فيض كاشاني، ملا محسن، تفسير الصافي، بيروت موسسه الاعلمي للمطبوعات، چ 1، 1399ق.
كرماني، محمدبن يوسف، صحيح البخاري بشرح الكرماني، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1401 ق.
ناصف، مصطفي، نظريه المعني في النقد العربي، بي جا، بي نا، بي تا،.
نويا، پل، تفسير قرآني و زبان عرفاني، ترجمه اسماعيل سعادت، تهران، دانشگاهي، 1373.
مشكوه الديني، مهدي، سير زبان شناسي، مشهد، دانشگاه فردوسي، 1373.
مصباح يزدي، محمدتقي، معارف قرآن، قم، مؤسسه در راه حق، 1368.
مظفر، محمدرضا، المنطق، بيروت، دارالتعارف، 1980 م.
مطهري، مرتضي، آشنايي با قرآن، قم، صدرا، 1370.
* . دانش پژوه دکتری ادیان وعرفان. دريافت: 12/2/88 ـ تأييد: 18/7/89 smaeelalikhani@yahoo.com
1 . Toshihiko Izutsu
2 . رک: منصور اختيار، معناشناسي، ص 127.
3 . توشي هيکو ايزوتسو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، ص 2.
4 .منصور اختيار، همان، ص يک و دو.
5. اين نوع از معنا شناسي بخشي از منطق رياضي فرگه، تارسکي و گودل است كه زبان را ابزاري براي صحبت در باره جهان خارج از زبان در نظر مي گيرد. در اين نوع معناشناسي سعي بر آن است تا صحت و سقم جملات زبان را با توجه به موقعيت جهان خارج، تعيين نمايد. و با استفاده از نظريه مطابقت (corresponding theory) و با آگاهي از شرايط و بافت موقعيتي، ميزان مطابقت يک پاره گفتار را با جهان خارج دريابد. (کورش صفوي، درآمدي بر معناشناسي، ص28-27).
6. معنا شناسي فلسفي بخشي از فلسفه زبان را تشکيل مي دهد. اين گونه از معنا شناسي پيشينه اي بسيار طولاني دارد و براساس منابع موجود به چهار قرن قبل از ميلاد و آراء افلاطون در رساله هاي کراتيلوس و لاخس باز مي گردد. (فرانک پالمر، نگاهي تازه به معني شناسي، ترجمه کورش صفوي، ص 27).
7 . بورشه، زبان شناسي و ادبيات (تاريخچه چند اصطلاح)، ترجمه کورش صفوي، ص 212.
8 . ر.ک: سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج 2، نوع 39 (في معرفه الوجوه و النظائر)؛ پل نويا، تفسير قرآني و زبان عرفاني، ترجمه اسماعيل سعادت، ص 89.
9 . محمد بن يوسف کرماني، صحيح البخاري بشرح الکرماني، ص 122.
10 . ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القرآن، ج 1، ص10 و ج17، ص 7.
11 . محمد بن سليمان التنکابني، توشيح التفسير في قواعد التفسير و التأويل، ص 33؛ صدرالدین شیرازی، تفسير القرآن الکريم، ج 4، ص 150-151؛ فيض کاشاني، تفسير الصافي، ج 1، ص 67-68؛ جوادي آملي، عبدالله، تفسير تسنيم، ج 3، ص 228.
12 . سيدمحمدحسين طباطبايي، پیشین، ج 1، ص 9-11.
13 . همان، ج 13، ص 108-110.
14 . همان، ج 12، ص 265-266.
15 . احمد ابن فارس الصاحبي، ص 35-36 نقل از عوده، التطور الدلالي بين لغه الشعر الجاهلي و لغه القرآن الکريم، ص 23.
16 . احمد ابن فارس، الصاحبي، ص 44- 45 نقل از عوده، پیشین، ص 22.
17. جلال الدين سيوطي، المزهر في علوم اللغه و آدابها، ج 1، ص301.
18 . ر.ک: محمدباقر سعيدي روشن، تحليل زبان قرآن و روش شناسي فهم آن، ص 237.
19 . مصطفي ناصف، نظريه المعني في النقد العربي، ص 183.
20 . محمدباقر سعيدي روشن، پیشین، ص 237، نقل از احمد امين، فجر الاسلام، ص 53.
21. در ادامه هنگام بررسی معناشناختی «قرب الی الله» به تعریف معنای اصلی و نسبی اشاره خواهیم کرد.
22. ر.ک: همان، ص 404-420.
23 . ايزوتسو توشي هيكو، پیشین، ص 22.
24 . ايزوتسو توشي هيكو، پیشین، ص 14.
25 . رک: همان، ص 14، 15.
26 . احمدبن احمد فيّومي، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير؛ ابن منظور، لسان العرب، ماده قرب.
27 . محمدبن حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج 7، 222.
28 . يکي از موضوعات مهم در معناشناسي مسأله حوزه معنایی(Semantic fields) است. اشتراک در يک شرط لازم، سبب طبقه بندي واژه ها در يک حوزه معنايي مي گردد؛ براي مثال واژه هاي صلوه، زکوه، حج و جهاد همه در اين جهت مشترکند که از فروع عبادات به حساب مي آيند؛ از اين جهت مي توان آنها را در «حوزه معنايي عبادات» جاي داد؛ ولي مثلاً واژه «کفر» به دليل نداشن چنين ويژگي در اين حوزه معنايي خاص جاي ندارد. اعضاي يک حوزه معنايي، واحدهاي يک نظام معنايي را تشکيل مي دهند؛ چنين واحدهايي به دليل ويژگي مشترکشان هم حوزه به حساب مي آيند. (ر.ک: کورش صفوی، درآمدی بر معناشناسی، ص 189 - 190)
29 . ايزوتسو توشي هيكو،پیشین، ص 28.
30 . ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي، پیشین، ج 1، ص 28.
31 . محمدرضا مظفر، المنطق، ص 48.
32 . محمدتقی مصباح يزدي، معارف قرآن، ج 1 ـ 3، ص 54.
33 . ر.ک: سيدمحمدحسين طباطبايي، پیشین، ج 1، ص30-35.
34 . ر.ک: ايزوتسو توشي هيكو، پیشین، ص 91، 92، 119
35 . همان، ص 119.
36 .همان، ص 151
37 . ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، پیشین، ص 52-53.
38 . ایزوتسو توشي هيكو، پیشین، ص 94.
39 . همان، ص 168.
40 . ر.ک: مصباح يزدي، پیشین، ص 39.
41 . ایزوتسو، پیشین، ص 298.
42 . همان، ص 225.